رژیا پرهام – تورنتو
دخترک فسقلی آنقدر بزرگ شده است که دیگر سر به سر آدم میگذارد… .
نشسته است و با دوستش بحث میکنند. یکی میگوید اهل کاناداست و دیگری میگوید اهل ادمونتون. نقشهٔ کانادا را برمیدارم و توضیح میدهم کانادا کشورست و ادمونتون یکی از شهرهای کانادا. اضافه میکنم: «مثلاً من هم اهل کشور ایرانام و هم اهل شهر کرمانشاه.» میخواهند نقشهٔ بزرگ ایران را ببینند. میگم توی مهد کودک ندارم، ولی روی گوگل پیدا میکنم و در مورد ایران صحبت میکنیم.
دخترک میپرسد: «Is Behrouz from Iran too?» (بهروز هم ایرانیه؟)
میگویم: «بله.»
دوباره میپرسد: «Is he from Kermanshah, too?» (اهل کرمانشاه هم هست؟)
میگویم: «No, Behrouz is from Sari.» (بهروز اهل شهر ساریه.)
دخترک بلند میخندد و میگوید: «Sorry?» (متأسفم؟)
میخندم و میگویم: «No, Sari!» (نه، ساری!)
همچنان که بلند میخندد، میگوید: «Guess what, Razhia! my grandma’s city name is I didn’t mean to» (رژیا، حدس بزن چی! اسم شهر مادربزرگ من «منظوری نداشتم» هست.)